تبیان، دستیار زندگی
جعفر ابراهیمى متولد ۱۳۳۰‎/۷‎/۲۱ است و در اردبیل. از وى تا كنون حدود ۱۱۰عنوان كتاب منتشر شده است كه شعر كودك، شعر و داستان كوتاه و رمان نوجوان را شامل مى شود. وى شاعرى است ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

كودكى گهواره ام را رنگ كرد

جعفر ابراهیمى

شعر كودك و نوجوان در گفت وگو با جعفر ابراهیمى - شاعر و نویسنده

جعفر ابراهیمى متولد 1330/7/21 است و در اردبیل. از وى تا كنون حدود 110 عنوان كتاب منتشر شده است كه شعر كودك، شعر و داستان كوتاه و رمان نوجوان را شامل مى شود. وى شاعرى است كه شعرهایش از استقبال وسیع مخاطبانش برخوردار است و پس از 3 دهه فعالیت در حوزه ادبیات كودك و نوجوان، هنوز از شمار مخاطبانش كاسته نشده و نامش، نامى آشنا حتى در میان جوانان - چه جدید و چه قدیم - است. او دوره هاى شعرى مختلف را پشت سر گذاشته و از اوایل دهه 70 با انتشار كتاب «بوى گنجشك» شعرش به دوره اى تازه پا نهاده است. آب مثل سلام، مثل یاس، آسمان ابرى نیست ، بوى كال یاس ، به خاطر پرنده ها، آن مرد بازى مى كند، یك سنگ یك دوست از دیگر آثار اوست.

* به نظر مى رسد كه شما تنها شاعرى هستید كه كار كیانوش را از نقطه اى كه به نظر مى رسد به پایان رسیده، ادامه داده اید؛ همان نگاه و همان برخورد با زبان و البته با جهان شخصى خودتان. شاید این موضوع به سن و سال شما هم برگردد كه به نسل كیانوش نزدیك ترید...

شاید در یك دوره اى این طور بوده باشد اما در دوره هاى بعد، شعرهاى هیچ كدام از شاعران بعد از انقلاب را نمى شود با شعر كیانوش مقایسه كرد. كیانوش پدر شعر كودك است و بیشتر به پیام در شعر توجه دارد و همان آموزش هایى را كه در سیستم آموزشى مرسوم بود ایشان با زبان شاعرانه ادامه داد؛ اما بعد از انقلاب - مخصوصاً در دهه دوم آن - شعریت خیلى پررنگ تر مى شود در شعر كودك. تخیل خیلى كودكانه تر مى شود. موضوعات خاص ترى وارد دنیاى كودكان مى شودكه قبلاً تجربه نشده بود. ولى علت این كه شعرهاى من شبیه شعرهاى كیانوش به نظر آمده احتمالاً این باشد كه من كارهاى كیانوش را خیلى دوست دارم و افكارش را هم خیلى دوست دارم و پیش از آنكه به عنوان شاعر بشناسمش به عنوان یك مترجم مى شناسمش از دوره نوجوانى. داستان هایش را خوانده بودم. قبل از انقلاب شعرهایش را نخوانده بودم؛ شعرهاى بزرگسالانه اش را خوانده بودم اما نمى دانستم كه شعرهاى كودك هم دارد. بعد از انقلاب بود كه با شعرهاى كودك ایشان آشنا شدم در مجلات «پیك» ؛ فكر مى كنم كه اندیشه هاى كیانوش روى همه شاعران بعد از انقلاب تأثیر داشته شاعرانى مثل نیكخواه آزاد و رحماندوست و ... اما شعرهاى من ازهمان اول یك ویژگى داشتند آن هم جنبه روستایى شان بود. جنبه نوستالژیكى شان بود. از زبان بچه هاى روستا روایت مى شد و درباره طبیعت بود؛ چون در باره طبیعت بود بچه هاى شهرى هم دوست شان داشتند. سعى مى كردم عنصر عاطفه را دراین كارها پررنگ كنم؛ بعدها هم من، هم دیگر شاعران به این نتیجه رسیدیم كه شعرهاى نوستالژیك براى نوجوانان بد نیست اما براى كودكان نمى تواند مناسب باشد یعنى جذابیت ندارد. براى جوانان و آدم بزرگ ها هم خوب است چون یاد بچگى شان مى افتند...

* چرا براى كودكان جذابیتى ندارد

چون آنها گذشته اى ندارند كه بخواهند برایش حسرت بخورند. ضمن این كه كودكان نه تلقى اى از آینده دارند نه از گذشته فقط در زمان حال زندگى مى كنند و باید از زمان حال آنها گفت ولى براى نوجوانان چون دنبال پیدا كردن شخصیت خودشان هستند، دنبال پیداكردن جایگاهى هستند براى خودشان، خوب است كه كودكى ها را یادآورى كنیم و از آینده هم - گاهى وقت ها- حرف بزنیم. این یادآورى كودكى در سنین بالاتر هم ، مثل جوانى ، یا میانسالى یا حتى كهنسالى براى مخاطبان دلپذیر است. نمونه اش شعر «باز باران» گلچین گیلانى است كه از كودك 7 ساله تا پیرمرد 70 ساله با آن ارتباط برقرار مى كند.

* از لحاظ زبانى فكر مى كنید كه بخش اعظم این شعر مى تواند با بچه هاى امروز ارتباط برقرار كند

كودكان اصلاً با زبان و مفهوم كارى ندارند فقط با موسیقى شعر كار دارند كه با آن بازى كنند و اغلب شعرهایى را كه مى خوانند معنى اش را نمى فهمند. من خودم شعر «باز شد دیدگان من از خواب » مال یحیى دولت آبادى را كه آن موقع در كتاب هاى درسى چاپ مى شد از حفظ بودم اما آن را معمولاً شب ها مى خواندم روى پشت بام؛ فكر مى كردم در باره شب است درحالى كه در باره طلوع آفتاب بود و در باره روز بود! معنى اش را نمى فهمیدم اما لذت مى بردم از خواندنش . شعر گلچین گیلانى هم چنین حالتى را دارد. وزن خاصى دارد كه بچه ها مى توانند با آن آواز بخوانند: «باز باران با ترانه ‎/ با گهرهاى فراوان»...

* همان آغاز شعر كلمه «گهر» مى آید كه متعلق به گذشته ادبى ماست و با زبان امروز تجانسى ندارد ...

بله! نه فقط در شعر كودك كه در شعر بزرگسال هم شاید دیگر مناسب نباشد این كلمه ، یا از این جنس كلمات را به كار ببریم.

* الآن اگر بخواهیم به گذشته نگاه كنیم به نظرتان كارهاى كیانوش براى بچه هاى امروز شعر كودك محسوب مى شوند؟

كیانوش شاید بدشانسى آورد و در دوره بدى وارد شعر كودك شد و درعین حال كارهاى بزرگى در این حوزه انجام داده است. كیانوش هیچ وقت بامخاطبان خودش خیلى نتوانست ارتباط برقرار كند و این از ضعف هاى شعر نبود بلكه از ظرفیت جامعه ما بود كه شعر كودك درآن دوره ارزش خاصى نداشت و خودكودك اصلاً ارزش خاصى نداشت تا برایش ادبیاتى قائل باشند. ما كه قاعدتاً باید مخاطب كیانوش مى بودیم هیچ وقت كارهایش را ندیدیم و نشنیدیم و نخواندیم «پیك» هم كه بعدها به وجود آمد و براى بچه ها چاپ مى شد از دوران سنى ما گذشته بودو براى خواهران و برادران كوچك ما كه مى آمد من زیاد توجه نمى كردم. ضمن این كه بچه ها آن موقع از خواندن مجلات پیك ابا داشتند. پدر ومادرها نمى خریدند در حالى كه بعدها كه ما مراجعه كردیم به این مجلات، دیدیم كه مجلات واقعاً خوبى بوده و آموزنده بوده و افراد با سوادى در شماره هاى مختلف كار كرده اند. ما بعد از سال 60 بود كه با شعرهاى كیانوش براى نخستین بار آشنا شدیم. آقاى رحماندوست رفت «رشد» و آنجا یك سرى «پیك» پیدا كرد كه مجلد شده بود و در اختیار شاعران قرار داد؛ در عین حال ایشان سال 61 بود كه مى خواست برود لندن، آنجا مأموریتى داشت و شعرهاى من و خانم قاسم نیا و خودش را و آقاى نیكخواه را برد به لندن پیش آقاى كیانوش، خب! ایشان هم درباره هركدام از ما نظرى داده بود و براى هركدام مان نامه اى هم نوشته بود. چند تا شعرى كه از من خوانده بود خیلى اظهار امیدوارى كرده بود كه در آینده موفق تر عمل كنم و گروه هاى سنى شعرم را مشخص كرده بود و حتى توصیه كرده بود كه براى گروه «ج» بیشتر كار كنم و كمتر به سراغ «د» و «الف» بروم. یك جمله اى هم آخر نامه نوشته بود كه من چند جا نقل كردم و معروف شد: «خداوند شما را در كارى كه هم هنر است و هم رستگارى، یارى بفرماید.» و یك حرف هایى هم در نامه من نوشته بود كه جالب بود. نوشته بود كه تمام تلاش هایش در آن زمان این بود كه بتواند به دولت و به مردم بفهماند و بقبولاند كه چیزى به نام شعر كودك در جهان وجوددارد.

اما نتوانست موفق شود. كتاب هایى كه از وى پیش از انقلاب در این حوزه چاپ شده بود تیراژش بسیار محدود و اندك بود و ما پس از انقلاب، خیلى گشتیم تا توانستیم نسخه هایى از این كتاب را پیدا كنیم. كیانوش نوشته بود: «من نتوانستم این كار را بكنم اما شما شاعران پس از انقلاب توانستید به این هدف برسید.» نظرش این بود شعرهایى كه با نام «شعر بچه ها» در همان دوره منتشر شده شعر كودك نبوده و در مورد پروین دولت آبادى هم مى گفت كه شعرهایش را با ویرایش وارد این حوزه كرده است.

درواقع شعرهاى كودك كیانوش بعد از انقلاب بود كه مطرح شد. چون «كودك» موردتوجه قرار گرفت و دانش و بینش بزرگسالان نسبت به كودكان عمیق تر و بیشتر شد. بعد از انقلاب، كانون پرورش فكرى كارهاى كیانوش را جمع آورى و منتشر كرد. آن موقع من مسئول شوراى شعر انتشارات كانون بودم و به كمك مرحوم سیروس طاهباز این كار را كردیم؛ یعنى امتیاز كتاب هاى پراكنده را گرفتیم و همه را در یك مجلد چاپ كردیم. كتابى هم داشت به نام «شعر كودك در ایران» كه به نظر من هنوز منحصر به فرد است؛ با این كه خیلى ها كار كردند در این زمینه ولى فكر مى كنم این كتاب از همه كتاب هاى دیگرى كه در این زمینه منتشر شده، یك سر و گردن بالاتر است؛ خود من روى این موضوع كار كردم، آقاى سیدآبادى كاركرد دیگران كار كردند. اما همه این ها در كنار كاركیانوش زیره به كرمان بردن است!

* با معیارهاى دنیاى امروز اگر بخواهیم كارهاى كیانوش را بسنجیم شاید 6 یا 7 شعر پیدا كنیم كه هم زبان و هم نگاه كودكانه باشد بقیه شعرهایش بیشتر متناسب است با نگاه و زبان نوجوانان امروز؛ نوجوان هاى این دوره در قبال شعرهاى كیانوش چه نوع برخوردى دارند

تا آنجا كه در كتابخانه ها دیده ام حتى در شهرستان ها، كتاب هایش را مى خوانند؛ منتها باید بگویم كه شما به مسأله درستى اشاره كرده اید. كیانوش نخستین كسى است كه شعر كودك را تجربه كرده؛ از قبل الگوهایى نداشته كه بخواهد كارهاى خودش را با آن الگوها مقایسه كند؛ شاید فقط شعرهایى بوده كه به زبان انگلیسى خوانده؛ یادم مى آید در میزگردى كه براى چاپ در «پویش» با او داشتیم، توضیح داده بود كه آقاى ایرج جهانشاهى به او پیشنهاد داده كه شعر كودك را شروع كند و او هم قبول نكرده و پرسیده كه چرا او مى گفت: «گفتم من نمى توانم این كار را بكنم. این كار بزرگى است. تا به حال كسى این كار را نكرده.» البته آن موقع یمینى شریف هم كار مى كرد. اما كیانوش آن كارها را به عنوان شعر كودك قبول نداشت. آقاى جهانشاهى به كیانوش گفته: «اگر یكى باشد كه بتواند این كار را شروع كند؛ تویى!» مسلماً اگر كیانوش الآن مى خواست براى بچه ها شعر بگوید شعرهایش را به گونه اى دیگر گفته مى شد؛ ولى در آن زمان چون در حال تجربه كردن بود و فقط خودش بود و خودش، سعى كرد در قالب هاى گوناگون و براى گروه هاى سنى گوناگون شعرهایى كاركند منتها یك جاى خالى در شعرهاى كیانوش همیشه وجوددارد و آن هم نزدیك شدن به درون كودكان است؛ با این كه كودكان را خوب مى شناسد با روانشناسى كودك آشناست. دنیاى كودكان و تخیلاتشان را خوب مى شناسد ولى احساس مى كنم كه خودش تخیلات كودكانه كم داشته؛ خودش تجربه هاى كودكانه خیلى كم داشته؛ اتفاقاً در نامه اى هم كه براى من نوشته بود؛ گفته بود: «شاعرانى كه تجربه بیشترى از دوران كودكى خود داشته باشند، موفق ترند.»

و معتقد بود كه پیشینیان اش اصلاً تجربه اى از دوران كودكى شان نداشته اند و بیشتر نگاه شان مربیانه بوده. خود كیانوش حد وسط را گرفته است. مثلاً شعر «با دستم دنیا را مى گیرم‎/ با پایم در دنیا مى گردم» یك شعر كاملاً كودكانه است در ظاهر كلام و ریتم اما مفاهیمى كه در شعر هست خیلى به افكار كودكان نزدیك نیست. از زبان كودك سروده شده ولى خیلى تجربى نیست. كودك تا این اندازه حرف هاى گنده گنده نمى زند. این حرف ها به شكل درونى تجربه نشده. نكته جالب شاید این باشد كه شاعران كودك پس ازانقلاب، بیشتر از آن كه تحت تأثیر شعر كیانوش باشند تحت تأثیر آرا و نظراتش در كتاب «شعر كودك در ایران» بودند. خیلى از كارهایى كه او در شعرهایش نتوانست به ثمر برساند در این كتاب جزو توصیه هاى اوست به شاعران آینده. زبان شعرى كیانوش گرچه براى نوجوانان مناسب تر است. اما در شعر كودك هم تجربه هاى موفقى داشته مثل «پاشو پاشو كوچولو» كه به شكل سرود هم درآمده است. حس كودكانه اى كه از درون كودك جوشیده باشد پس ازانقلاب وارد شعر كودك شد كه هم حسن هایى داشت هم آفت هایى. آنهایى كه از روى آگاهى این كار را مى كردند توانستند به نتایج خوبى برسند و افق هاى گسترده ترى را پیش روى این نوع ادبى قرار دهند. آن موقع ما چند نفر بودیم كه در كیهان بچه ها خواستیم شعریت شعر كودك را توسعه دهیم اما خطوط قرمزى هم داشتیم و هركلمه اى و هر فضایى مجاز نبود وارد این شعرها شود اما شاعران جوان تر كه آمدند این محدودیت را براى خودشان قائل نشدند و هى سعى كردند صور خیال را قوى تر و قوى تر كنند و یك حالت رمانتیك در شعر به وجود آوردند كه براى نوجوانان چندان مناسب نیست و شاید براى جوانان مناسب تر باشد.

* شعر نوجوان از قدیم الایام یعنى از همان سال هاى 60 داراى خط قرمزى بود كه شاعران را از نزدیك شدن به محدوده «بلوغ» منع مى كرد و این ضعف در اوایل دهه 80 و ابتدا با شعرهاى موفق رحماندوست كه توانست راهى براى جامعه پذیرى آن پیدا كند، برطرف شد. درآن سال ها چطور شما براى نوجوانان شعر مى گفتید بدون در نظر گرفتن این دوران

آن موقع به دلیل محدودیت هایى كه در جامعه براى شعر قائل بودند ما نمى توانستیم چندان به این حوزه نزدیك شویم حتى شعر عاشقانه بزرگسالانه هم به وسیله جامعه پذیرفته نمى شد و ما در شعر نوجوان مجبور بودیم موضوع را دور بزنیم و جاى این دوران و هر آنچه به آن برمى گشت را خالى بگذاریم. اوایل دهه 60 البته من و خانم قاسم نیا و آقاى رحماندوست تصمیم گرفتیم در این حوزه دست به تجربه بزنیم. آقاى رحماندوست توانست بالاخره كارها را آن طور كه دلش مى خواهد به چاپ برساند. خانم قاسم نیا نتوانست و از چاپ آن كارها منصرف شد و من هم مجبور شدم یك عنوان فرعى براى شعرها بگذارم و تقدیم شان كنم به خاطره خواهرم تا چاپ شوند. به هر حال تجربه خوبى بود چون خیلى مورد استقبال نوجوانان و حتى جوانان قرار گرفت...

* مى توانید آن كارها را بخوانید

«در باغ هاى سیب مى رفتیم

با بوى كال سیب ها بودیم

آینده را از شاخه مى چیدیم

در لحظه ها تنها رها بودیم

خورشید مانند گلى تنها

از دور پشت مه نمایان بود

خورشید ما را دیده بود آنجا

در صورتش یك خنده پنهان بود

خورشیدى اما نیز در ما بود

خورشیدى از مهر و محبت ها

خورشید مى خندید پشت مه

بودیم ما سرگرم صحبت ها

ناگاه گم شد پشت مه خورشید

سارى غمش را بر درختى خواند

دیدم كه باغ سیب ها رفته

من ماندم و تنها خیالت ماند»

شعر دوم نامش «شكوفه هاى سیب» بود و درباره كودكى هایم بود در روستایى كه در آن زندگى مى كردم. یك بار كه رفته بودم آنجا، گنجشك ها را كه دیدم حس كردم همان گنجشك هاى 20 سال قبل اند در حالى كه اصلاً امكان نداشت آنها باشند؛ یك آن حس كردم كه توى همان روزهاى كودكى ام و این شعر را گفتم:

«همراه نسیم شاد مى رفتم

دیوانه عطر سیب ها بودم

در بسترى از شكوفه هاى سیب

مانند پرنده اى رها بودم

در بسترى از شكوفه هاى سیب

آواز تو را به خواب مى دیدم

لبخند تو را كه گرم و شیرین بود

در چهره ى آفتاب مى دیدم

مى رفتم و یاد تو كنارم بود

در سینه ى من بهار جارى بود

پر بود هوا ز بوى نرگس ها

هم باغ و هم آسمان بهارى بود

اى كاش تو در كنار من بودى

در باد تو را به نام مى خواندم

همراه تو و نسیم و نرگس ها

آن روز تو را تمام مى خواندم»

بگذارید این كار را هم بخوانم كه درباره یك خصوصیت منحصر به فرد دوران نوجوانى است. در این سن، آنها فكر مى كنند كه خیلى عمر كرده اند و چیزهاى زیادى مى دانند در حالى كه این طور نیست. شاید این حس به این دلیل باشد كه عبور از كودكى به نوجوانى گرچه یك حركت ناگهانى است و از لحاظ تقویمى داراى وسعت زیادى نیست اما زمان محبوس در ذهن نوجوان وسعت زیادى دارد و انگار كودكى در سال هایى خیلى دور اتفاق افتاده است:

«یك نفر از ابتداى سن من

آمد و با بادبادك راه رفت

ناگهان او شاپرك شد بر لبم

بال زد از من، به سوى ماه رفت

ناگهان احساس كردم لحظه اى

در كویرى بوده ام من پیش از او

زندگى مى كرده ام در كلبه اى

مرد پیرى بوده ام من پیش از او

روزگارى یك درخت سیب را

روى كوهى من تماشا كرده ام

روزگارى توى خوابم چشمه اى

در كنار كوه پیدا كرده ام

راستى را من چه بودم پیش از این

سیب سرخى در میان خواب ها

یا كه بودم جلبكى گیسو بلند

زندگى مى كرده ام در آب ها

یادم آمد روزگارى توى كوه

یك بز كوهى برایم حرف زد

یك پرستو در زمستان دلم

بال هایش را به روى برف زد

مادرى گهواره ام را تاب داد

كودكى گهواره ام را رنگ كرد

ناگهان جادوگرى در شكل من

با اشاره سایه ام را سنگ كرد»

به نظرم حالا بهتر مى توانیم درباره نوجوانان از زبان نوجوانان حرف بزنیم. اكنون حرف هایمان را بهتر مى فهمند و این ارتباط سریع تر برقرار مى شود شاید به این دلیل روشن كه دیگر مجبور نیستیم این محدوده مشخص یعنى بلوغ را دور بزنیم. آقاى رحماندوست همیشه در كارشان پیشرو بوده اند. خیلى وقت ها ما با ایشان مخالفت مى كردیم اما بعد از مدتى مى فهمیدیم كه راه درست را رفته اند و ما هم همان راه را انتخاب مى كردیم. شاید استعدادشان بیشتر از دیگران نباشد با این همه نسبت به راهى كه مى روند هم ژرف اندیشى دارند هم دانش كافى.

منبع : روزنامه ایران